سلام من به خاطر علاقه زیادی که به دایناسور ها و حیوانات دارم یک صفحه مستقل دربارشون درست کردم تا مطالب مربوط به اون هارو درونش بزارم. امیدوارم استفاده کنید
دایناسورها چگونه به پرندگان امروزی تبدیل شدند؟

احتمالا بارها شنیدهاید که پرندگان امروزی، در حقیقت از نوادگان دایناسورها هستند. دایناسورهای غولپیکری که برای میلیونها سال بر زمین حکمرانی میکردند و در یک فاجعهی بزرگ منقرض شدند. ولی چگونه آن جانوران عظیمالجثه آب رفتند و تبدیل به پرندههای کوچک و زیبای رنگارنگی شدند که نه تنها در جنگل و حیات وحش، بلکه در شهرها با ما زندگی میکنند؟ فرایند تکامل و انتخاب طبیعی، چرا و چگونه این پرندگان را بوجود آورد؟
پرندگان امروزی، از گروهی از دایناسورها به نام «تراپودها» (Therapods) بوجود آمدند. از جمله اعضای مشهور این گروه میتوان به «تیرانوزاروس رکس» (Tyrannosaurus Rex) و «ولوسیراپتورها» (Velociraptors) اشاره کرد. تراپودها بیشتر به گروهی از دایناسورهای پرنده به نام «ایوینها» (Avians) نزدیک هستند که بین ۴۵ تا ۲۳۰ کیلوگرم وزن داشتند. این دایناسورها که نسبت به پرندگان امروزی کاملا غولپیکر بودند، پوزهی بلند و دندانهای بزرگ داشتند و البته مغز آنها خیلی کوچک بود. برای مثال، ولوسیرپتور جمجمهای به اندازهی جمجمهی یک کایوت و مغزی به زحمت به اندازهی مغز یک کبوتر داشته است.
برای دههها، از نظر دیرینهشناسان تنها حلقهی اتصال فسیلی بین دایناسورها و پرندگان، «آرکئوپتریکس» (Archaeopteryx) بود. یک موجود ترکیبی با بالهای پردار مثل پرندگان امروزی، ولی دارای دندان و دم شبیه به دایناسورها. به نظر میرسد که این حیوانات، ویژگیهای شبیه به پرندگان امروزی، یعنی پر، بال و پرواز را تنها در عرض ۱۰ میلیون سال کسب کرده باشند. در مقیاس تکامل و انتخاب طبیعی، این زمانی کوتاه به حساب میآید. «مایکل بنتون» (Michael Benton)، که یک دیرینه شناس از دانشگاه بریستول در انگلیس است میگوید: «زمانی به نظر میرسید که آرکئوپتریکس به صورت تمام عیار با ویژگیهای پرندگان امروزی بوجود آمده باشد.»
برای توضیح این دگردیسی شگفتانگیز، دانشمندان به یک نظریه به نام «هیولاهای امیدوار» (Hopeful Monsters) مراجعه کردند. طبق این ایده، جهشهای بزرگ تکاملی نیازمند تغییرات چشمگیر ژنتیکی هستند که از نظر کیفی با اصلاحات روتین در یک گونه تفاوت دارند. طبق این نظریه، فقط با چنین تغییرات بزرگ در مدت زمان کوتاه است که یک تراپود ۱۴۰ کیلوگرمی میتواند تبدیل به پرندهی کوچک ماقبل تاریخی به نام «ایبرومزورنیس» (Iberomesornis) که اندازهی یک گنجشک بود شود.

پیشتر تصور میشد که دایناسورها با یک جهش تکاملی به پرندهها تبدیل شدند. ولی اکنون مشخص شده که فرایند تکامل خیلی تدریجی بوده است.
با این حال، به مرور زمان مشخص شده که فرایند تبدیل شدن دایناسورها به پرندگان میتواند خیلی تدریجی و غیر انقلابی باشد. اکتشافات جدید نشان میدهد که ویژگیهای مخصوص پرندگان مثل پر، خیلی قبلتر از تکامل پرندگان ظهور کرده است. این بیان میکند که پرندگان در حقیقت برای یک سری ابزار و ویژگیها که قبلا وجود داشته، استفادهی جدیدی پیدا کردند. پژوهشهای اخیر نشان میدهد که یک سری تغییرات ساده نقش اساسی در تبدیل نهایی دایناسورها به پرندگان امروزی بازی کرده است. از جملهی این تغییرات ساده میتوان به جمجمهی پرندگان اشاره کرد که خیلی شبیه به نوزاد دایناسورها است. نه تنها پرندگان امروزی از دایناسورها خیلی کوچکتر هستند، بلکه شباهت خیلی زیادی به جنین دایناسورها دارند.
یک جهش شبحوار
در دههی ۹۰ میلادی، فسیلهای دایناسور زیادی در چین کشف شد که پرده از یک واقعیت جالب برمیداشت. هرچند که بسیاری از این فسیلها فاقد بال بودند، ولی آرایش کاملی از پرها داشتند. از کرکهای کوچک گرفته تا پرهای قلم دار. کشف این چنین جانوران میانی که فضای خالی میان همهی اکتشافات فسیلی پراکنده تا آن زمان را پر میکرد، باعث شد که تصور دیرینهشناسان دربارهی تبدیل شدن دایناسورها به پرندگان عوض شود. پرها که زمانی تصور میشد مختص پرندگان هستند، در حقیقت خیلی قبلتر از پیدایش آنها در دایناسورها تکامل یافته بودند.
تحلیلهای پیچیدهی جدید روی فسیلها که در آن ردیابی تغییرات ساختاری و ترسیم نحوهی ارتباط نمونهها با یکدیگر انجام شده است، بر این ایده که ویژگیهای پرندهسانی در یک دورهی زمانی طولانی بوجود آمده است صحه میگذارد. در پژوهشی که پاییز سال گذشته در «کرنت بیولوژی» (Current Biology) منتشر شد، دیرینه شناسی از دانشگاه ادینبورگ در اسکاتلند به نام «استفان بروسات» (Stephen Brusatte)، فسیلهای «کوئلوروساروها» (Coelurosaurs) که در حقیقت زیر گروهی از تراپودها هستند را آزمایش کرد. آرکئوپتریکس و پرندگان امروزی از این زیرگروه بوجود آمدهاند. او در طول زمان تغییرات در یک سری ویژگیهای اسکلتی را دنبال کرد و متوجه شد که هیچ جهش بزرگی که منجر به تفاوت فاحش بین پرندگان و دیگر کوئلوساروها بشود وجود ندارد.
او میگوید: «پرندهها یک شبه از تیرانوزاروسرکس بوجود نیامدند. در عوض، ویژگیهای کلاسیک پرندگان یکی یکی تکامل یافت. اول حرکت بر روی دو پا، سپس پرها، استخوان جناق سینه، پرهای پیچیدهتر مثل آنهایی که قلم دار هستند و سپس بالها. نتیجهی نهایی، گذار بینقص از دایناسور به پرنده است. آنقدر بینقص و تمیز که تقریبا نمیتوانید خطی در جدایی این دو گروه از یکدیگر بکشید.»

پرندهها یک شبه از تیرانوزاروسرکس بوجود نیامدند. در عوض، ویژگیهای کلاسیک پرندگان یکی یکی تکامل یافت.
وقتی که همهی این ویژگیها کنار هم قرار گرفتند، پرندهها از زمین بلند شدند و پرواز کردند. مطالعات بروسات بر روی کوئلوروساروها نشان میدهد که وقتی آرکئوپتریکس و دیگر پرندگان باستانی بوجود آمدند، خیلی سریعتر از دیگر دایناسورها شروع به تکامل یافتن کردند. نظریهی هیولای امیدوار چیزی کاملا برعکس را میگوید: تکامل ناگهانی پرندگان را بوجود نیاورد، بلکه پرندگان تکامل ناگهانی را بوجود آوردند. بروسات میگوید: «به نظر میرسد که پرندگان به یک راه حل خوب در ویژگیهای جسمانی و بومشناختی رسیدند. اینکه پرواز کنند و کوچک باشند. این منجر به یک انفجار تکاملی شد.»
اهمیت کوچک بودن
هرچند که ممکن است بیشتر مردم از پر و بال به عنوان ویژگی اصلی تمایز دهندهی پرندگان از دایناسورها نام ببرند، ولی قد و قامت کوچک آنها نیز اهمیت زیادی دارد. تحقیقات جدید نشان میدهد که اجداد پرندگان خیلی زود آب رفتند. بدین معنی که کوچک بودن یک مزیت بزرگ برای آنها حساب میشده و به طور کلی قسمتی مهم از فرایند تکامل پرندگان بوده است. مثل دیگر ویژگیهای پرندگان، کوچک شدن ابعاد نیز خیلی قبلتر از اینکه پرندگان بوجود آیند شروع شده است. تحقیقی که سال گذشته در ساینس منتشر شد، نشان داد که فرایند کوچک شدن خیلی زودتر از آن که دانشمندان تصور میکردند شروع شده است. بعضی از کوئلوروساروسها از حدود ۲۰۰ میلیون سال پیش، یعنی ۵۰ میلیون سال قبل از بوجود آمدن آرکئوپتریکسها شروع به کوچک شدن کرده بودند. در آن زمان، بسیاری از دایناسورها همچنان در حال بزرگتر شدن بودند. بنتون میگوید:«کوچک شدن خیلی غیر عادی است. به خصوص میان دایناسورها»
وقتی که اجداد پرندگان بال درآوردند و پرواز به صورت شناور شدن بر روی هوا را آموختند، فرایند کوچک شدن آنها تسریع شد. سال گذشته گروه بنتون نشان داد که یک گروه از دایناسورها به نام «پاراوس» (Paraves) حدود ۱۶۰ بار سریعتر از بزرگ شدن دیگر دایناسورها در حال کوچک شدن بود! بنتون میگوید: «در حالی که دیگر دایناسورها در حال بزرگ و زشت شدن بودند، این گروه از دایناسورها مرتب کوچک میشدند. ما اعتقاد داریم که در این هنگام یک انتخاب طبیعی بزرگ انجام میگرفت.»

یک گروه از دایناسورها به نام «پاراوس» حدود ۱۶۰ بار سریعتر از بزرگ شدن دیگر دایناسورها در حال کوچک شدن بود
این کوچک شدن سریع نشان میدهد که پرندگان کوچکتر دارای مزیت رقابتی خیلی زیاد نسبت به پرندگان بزرگ بودهاند. بروسات میگوید:«ممکن است این کاهش اندازه به یافتن مکانهای زندگی جدید، روشهای زندگی جدید یا اصلا تغییرات فیزیولوژیکی و رشد ختم میشده است.» بنتون فکر میکند که احتمالا وقتی که اجداد پرندگان بالای درختها زندگی کردند این کوچک شدن تبدیل به مزیت شد. درختها میتوانستند غذا و ایمنی آنها را تامین کنند.
ولی دلیل کوچک شدن هرچه که باشد، کوچک بودن ابعاد مزیتی بزرگ در پرواز به حساب میآید. هرچند که حیوانات بزرگتر میتوانند بر روی هوا شناور شوند و اصطلاحا گلاید کنند، پرواز واقعی با استفاده از بال زدن نیازمند نسبت خاصی از ابعاد بال به وزن است. پرندگان باید پیش از پرواز کردن به صورت واقعی و فراتر از شناور شدن بر روی هوا، کوچک میشدند.
اندازهی کوچک بدن پرندههای باستانی میتوانست به آنها در پرواز و زندگی بر روی درختان کمک کند
چهرهی بچهگانه
در سال ۲۰۰۸، زیست شناسی از دانشگاه هاروارد به نام «آرخات آبژانوف» (Arkhat Abzhanov) در حال تحقیق بر روی تخم تمساح بود. از آن جا که تمساحها دارای اجداد مشترک با دایناسورها هستند، میتوانند مقایسهی تکاملی خیلی خوبی با پرندگان باشند. برخلاف ظاهر، پرندگان در مقایسه با مارمولکها شباهت بیشتری به تمساحها دارند. آبژانوف بر روی مهرههای دایناسورها هم تحقیق میکرد و چیزی که خیلی برای او شگفت انگیز بود، شکل سر تمساحها است که شباهت زیادی به سر پرندگان دارد. جنین تمساح هم شباهت زیادی به مرغ خانگی دارد. جمجمهی فسیل شدهی نوزاد دایناسورها هم این الگو را نشان میدهد. آنها خیلی شبیه به پرندگان بالغ هستند. با این مشاهدات، آبژانوف به این ایده رسید که شاید پرندهها با ربودن الگوی رشد روزهای اول زندگی دایناسورها تکامل یافته اند.
برای آزمایش این نظریه، آبژانوف و یک دیرینهشناس از موزهی تاریخ طبیعی آمریکا در نیویورک به نام «مارک نورل» (Mark Norell) به همراه دیگر همکارانش، دادههای فسیلی را از نقاط مختلف دنیا جمع آوری کردند. این دادهها شامل پرندگان باستانی، مثل آرکئوپتریکس و تخمهای فسیل شدهی دایناسورهای در حال رشد که در آشیانه مرده بودند میشد. آنها چگونگی تغییر شکل جمجمه، وقتی که دایناسورها در حال تبدیل شدن به پرنده بودند را دنبال کردند.
آنها به مرور زمان متوجه شدند که در فرایند تبدیل شدن دایناسور به پرنده، صورت دچار افتادگی میشود و در عوض چشمها، مغز و منقار رشد میکند. آبژانوف میگوید: «پرندگان اولیه تقریبا شبیه به آخرین جنینهای دایناسورهای ولوسیپراتور بودند. پرندگان امروزی چهرهی بچهگانهتری دارند و صورت آنها نسبت به دوران جنینی تغییر کمتری میکند. در نگاه اول، پرندگان شبیه بچه دایناسورهایی به نظر میآیند که میتوانند تولید مثل کنند.

در نگاه اول، پرندگان شبیه بچه دایناسورهایی به نظر میآیند که میتوانند تولید مثل کنند.
این فرایند که «پدومورفوسیس» (Paedomorphosis) یا حفظ خصوصیات دوران قبل از بلوغ برای مدت طولانی نام دارد، یک راه تکاملی خیلی بهینه است. یک زیست شناس از دانشگاه کالیفرنیا به نام «نیپام پتل» (Nipam Patel) میگوید: «به جای اینکه یک چیز جدید خلق بشود، چیزی که تا به حال وجود داشته فقط ارتقاء یافته است.» «بولار» (Bhullar) که پاییز امسال آزمایشگاه خودش در دانشگاه ییل را راهاندازی میکند میگوید: «ما روز به روز شاهد این هستیم که تکامل خیلی زیبا و شکیلتر از آن چه پیشتر تصور میکردیم عمل میکند. تغییرات زیادی که در جمجمهی پرنده ایجاد میشود مدیون پدومورفوسیس است. مدیون یک سری تغییرات مولکولی در دوران جنینی.»
چرا پدومورفوسیس در تکامل پرندگان اهمیت دارد؟ این ممکن است به کوچک شدن یا عکس آن کمک کند. تغییر اندازه گاهی اوقات میتواند به تغییرات رشد منجر شود. بنابراین انتخاب جثهی کوچک میتواند از تبدیل شدن به فرم ظاهری بزرگسالانه جلوگیری کند. بنتون میگوید: «یکی از راههای خیلی خوب کوتاه کردن توالی رشد این است که در کوچکی از رشد کردن جلوگیری کنیم.» جمجمهی بچهگانه در بزرگسالان میتواند مغز بزرگتر پرندگان را نیز توضیح دهد، چرا که معمولا سر بچهی حیوانات نسبت به بدنشان در مقایسه با حیوانات بزرگسال اندازهی بزرگتری دارد. بنتون میگوید: «یکی از راههای خیلی خوب برای بزرگ شدن اندازهی مغز این است که اندازهی کودکی را در دوران بلوغ حفظ کنیم. در حقیقت پدومورفوسیس میتواند زمینهساز یک سری انتقالات بزرگ در تکامل، حتی در پستانداران و انسان شود. جمجمههای بزرگ ما در مقایسه با جمجمهی شامپانزهها میتواند نتیجهی پدومورفوسیس باشد.
پیدایش منقار
مشکل مطالعهی پدیدههایی که در طی تکامل اتفاق افتاده این است که فهمیدن اینکه تا به حال چه رخ داده سخت است. در حقیقت دانشمندان هیچ وقت نمیتوانند چگونگی تبدیل شدن دایناسورها به پرندگان را دقیقا متوجه شوند یا دریابند که برای این تبدیل چه ویژگیهایی ضروری بوده است. ولی با ترکیب سه حوزهی تکامل، ژنتیک و زیستشناسی رشد، آنها اکنون میتوانند بفهمند که ویژگیهای مشخص چگونه بوجود آمده اند.
یکی از حوزههای مورد علاقهی آبژانوف، منقار پرندگان است. منقار یکی از ابزارهای مهم پرنده برای یافتن غذا، نظافت، ساختن لانه و نگهداری از جوجهها است. او می گوید که عامل موفقیت زیاد پرندگان فقط پرواز نبوده و بلکه منقار آنها نیز در این موفقیت نقش اساسی داشته است. او میگوید:«پرندگان امروزی یک جفت انگشت بر روی صورت خود درآوردند.»
به کمک دید عمیقی که در تکامل پرندگان بوجود آمده است، آبژانوف و همکارانش میتوانند به مکانیسم ژنتیکی دقیق بوجود آمدن منقار دست یابند. در پژوهشی جدید که ماه گذشته در «اوولوشن» (Evolution) منتشر شد، محققان نشان دادند که تنها چند تغییر ژنتیکی کوچک میتواند چهرهی یک پرنده را شبیه به دایناسور بکند.
در پرندگان امروزی، دو استخوان به نام استخوانهای «پریماکسیلاری» (Premaxillary) به یکدیگر جوش میخورند تا منقار را بسازند. این ساختار کاملا متفاوت از ساختاری است که در دایناسورها، تمساحها، پرندگان باستانی و بیشتر دیگر مهرهداران وجود دارد. در همهی این جانوران، این دو استخوان جدا از هم هستند و پوزه را میسازند. برای مشخص کردن اینکه چرا چنین تغییری رخ داده است، محققان به بررسی دو ژن که در شکل گیری این دو استخوان در حیوانات مختلف نقش دارند پرداخته اند. این حیوانات شامل تمساح، مرغ، موش، مارمولک و لاکپشت میشوند.
آنها متوجه شدند که خزندگان و پستانداران دارای دو تکهی فعالیت (Patches of Activity) در دو سوی حفرهی بینی در حال رشد خود هستند. پرندهها دارای تک لکهی بزرگتری هستند که در جلوی صورت آنها رشد میکند. محققان میگویند که الگوی تمساحها میتواند به عنوان یک واسط برای دایناسورها عمل کند، چرا که تمساحها تقریبا همان پوزه و استخوانهای پریماکسیلاری را دارند. محققان سپس در جنین پرندهای خاص با اعمال یک مادهی شیمیایی، از تاثیر ژنی که منقار را در صورت او بوجود میآورد جلوگیری کردند. در ضمن برای رعایت مسائل اخلاقی نگذاشتند که جوجه از تخم خارج شود.

منقار یکی از ابزارهای مهم پرنده برای یافتن غذا، نظافت، ساختن لانه و نگهداری از جوجهها است
نتیجه اینکه جنینهایی که از رشد منقار در آنها جلوگیری شده بود دارای صورتهایی بیشتر شبیه به دایناسورها بودند. یک دیرینه شناس از دانشگاه تگزاس به نام «تیموتی رووه» (Timothy Rowe) میگوید:«آنها توانستند جنین یک پرنده را تبدیل به چیزی کنند که شبیه به دایناسورهای منقرض شده است.» یافته ها نشان می دهد که چگونه تغییرات مولکولی کوچک میتواند تغییرات ساختاری بزرگ ایجاد کند. آبژانوف میگوید:«از ابزارهای کنونی به صورتی نوین برای ساختن یک چهرهی کامل جدید استفاده کنید» او ادامه میدهد:«آنها یک ژن یا راه جدید را اختراع نکردند، آنها فقط یک ژن موجود را تغییر دادند.»
مثل مطالعات بروسات و دیگران، کار آبژانوف نظریهی هیولای امیدوار را به چالش می کشد. البته او این کار را در ابعاد ژنتیکی انجام میدهد. بوجود آمدن منقار نیازمند یک جهش تکاملی خاص یا تغییر ژنتیکی گستره نیست. در عوض آبژانوف نشان داد همان نیروهایی که ریز تکامل (تغییرات کوچک در گونهها) را بوجود میآورد، درشت تکامل را هم ایجاد میکند. تکامل ویژگیهای جدید و گروه جدیدی از گونهها.
مشخصا تغییرات کوچک در تنظیم ژنها، هم به پیدایش منقار (که در طی میلیون ها سال تکامل یافت) و هم اشکال گوناگون منقار پرندگان که می تواند طی چند نسل تغییر کند منجر شد. آبژانوف میگوید: «ما نشان دادیم که تغییرات تنظیمی کوچک می تواند به یک اثر بزرگ تبدیل شود.» بولار و آبژانوف قصد دارند که در چگونگی تکامل منقار و جمجمهی پرندگان تعمق بیشتری کنند. آن ها این کار را با استفاده از روش دست بردن در ویژگی های جمجمه و مغز انجام می دهند. بولار می گوید: «ما تازه این کار را شروع کرده ایم.»
پلسیوسور یکی از بزرگترین گوشتخواران تاریخ

دانشمندان موفق شدند نحوهی شنا کردن گونهای از دایناسور موسوم به پلسیوسور (Plesiosaur) را توسط برنامههای پیشرفتهی شبیهساز کامپیوتری کشف کنند.
استخوانهای این موجود بزرگجثهی شناگر دویست سال پیش در میان صخرههای دورست (Dorset) کشف شده بود. «مری آنینگ» (Mary Anning) کسی بود که در سال ۱۸۲۱ این فسیلها را پیدا کرد. آن زمان حتی اسم «دایناسور» هم برای این جانداران ماقبل تاریخ ابداع نشده بود؛ چه برسد به نوع دریایی آن، پلسیوسور.
پلسیوسور گونهای از خزندگان آبی است که بین 65 میلیون تا 200 میلیون سال پیش میزیستند.
با مطالعهی مقالههای آنینگ، نحوهی شنا کردن این جانداران با آن جفت بالههای عجیبشان، برای دانشمندان به یک سوال بزرگ تبدیل شد.
حالا دانشمندان موفق شدهاند به کمک تکنولوژی کامپیوتری و برنامههای شبیهسازی، شیوهی حرکت این موجود در آب را بفهمند. دکتر «آدام اسمیت» (Adam Smith) از موزهی تاریخ طبیعی ناتینگهام به همراه تیمی از دانشکدهی تکنولوژی جورجیا (در آتلانتای آمریکا) روی این موضوع مطالعه کرد.
پلسیوسور گونهای از خزندگان آبی است که بین 65 میلیون تا 200 میلیون سال پیش میزیستند. قد اینها تا ۱۵ متر رشد میکرد و ۴ بالهی مخصوص شنا داشتند که در بین همنوعانشان بینظیر بود (البته مورد کشف شده ۳ متر طول دارد). در ابتدا برای دانشمندان سخت بود که بفهمند این جانداران چگونه در آب شنا میکردند؟ بالهها همگام با هم جلو عقب میرفتند یا متضاد حرکت میکردند؟ حرکتشان شبیه بال زدن پنگوئن و لاگپشت بود یا با حرکت پارویی جلو میرفتند؟

تخمین زده میشود که پلسیوسور بالغ قدی حدود 15 متر داشته
این نوع الاسموساروس نام دارد
با توجه به فرم هیکل، بالهها باید سیستماتیک و درست حرکت میکردند تا بهترین بازدهی را داشته باشند و جانور به راحتی و نرم رو به جلو حرکت کند.
دانشمندان به سراغ تکنولوژی کامپیوتری رفتند. آنها با توجه به استخوانهایی که تا امروز پیدا کردهاند و تقریبا کامل هم بوده (بهویژه هر چهار باله و مفاصل آنها)، یک مدل سهبعدی تا حد ممکن شبیه به پلسیوسور طراحی کردند. تمام مفاصل، تاشوها، تراکمها و بافتهای ماهیچهای بازطراحی شدند. وقتی همه چیز آماده شد، پلسیوسور مجازی را داخل آب مجازی انداختند.
در واقع بالههای عقبی بیشتر کارکرد حفظ تعادل، ثبات و مانور (تغییر جهت) حیوان را بر عهده داشتند و بالههای جلویی تقریبا همهکاره و مسوول حرکت حیوان بودند.
کامپیوتر هزاران فرم حرکتی مختلف را با توجه به مفاصل و ابعاد و وزن بدن جانور روی مدل اجرا کرد تا ببیند که در کدام حالت بهترین و نرمترین شنا را خواهد داشت.
نتیجهی این تحقیق امروز در PLOS Computational Biology منتشر شد: حرکت در راستای عمود که خیلی شبیه نحوهی شنا کردن پنگوئنها و لاکپشتهاست، برای این حیوان از هر حالت دیگری مناسبتر بوده است. تمام مراحل شبیهسازی و کشف این موضوع در آلمان انجام شد.
مدل کامپیوتری اینطور نشان میدهد که بالههای عقبی نسبتا ضعیفتر از جلوییها بودند و در نتیجه قدرت و فشار کمتری برای حرکت شتابی رو به جلو میتوانستند ایجاد کنند.
در واقع بالههای عقبی بیشتر کارکرد حفظ تعادل، ثبات و مانور (تغییر جهت) حیوان را بر عهده داشتند و بالههای جلویی تقریبا همهکاره و مسوول حرکت حیوان بودند. به همین جهت هم هماهنگ بودن یا نبودن حرکت بالههای جلو و عقب اهمیت ندارد.
دکتر «دیوید مارتیل» (David Martill) از دانشگاه «پورتسموث» (Portsmouth) متخصص زیستشناسی روی گونههای ماقبل تاریخ است. او احتمال میدهد که این جانوران مانند کروکودیلهای امروزی به روش چرخشی ظعمهی خود را تکه تکه میکردند و میخوردند؛ در این صورت بالههای عقبی میتوانستند برای چرخاندن طول بدن این حیوان کار کنند. در تصویر زیر می توانید مقایسه گونه ای از پلسیوسور به نام الاسموساروس vh با یک انسان 1.8 متری مشاهده نمایید
تیزبینترین چشمهای روی زمین

انسانها میتوانند به خوبی در تاریکی شب ببینند اما حیوانات شبگرد بیتردید در این مورد دست ما انسانها را از پشت بستهاند. آیا تاکنون به این فکر کردهاید که کدام حیوان شبگرد حساسترین چشمها را بر روی کره زمین دارد؟
چشم انسان بیشک یکی از متکاملترینها در نوع خود است. ما انسانها نهتنها لکههای کوچک گرد و غبار بلکه حتی کوههای عظیم را در نزدیکی یا حتی دورتر از خود با وضوح رنگی کامل میبینیم. مغز بیبدیل ما کمک میکند تا جابجاییها را در اطراف خود تشخیص دهیم، کسانی را که میشناسیم یا حتی سالها قبل دیدهایم، به سرعت یا پس از اندکی تعمق بخاطر بیاوریم. یکی از خارقالعادهترین شعبدههای چشمان ما که اغلب هم به آن توجه نمیکنیم، این است که وقتی از یک محیط پر نور وارد یک محیط با نور به نسبت کمتر میشویم و سطح نور به شدت کاهش پیدا میکند، چشمان ما به سرعت خودشان را با محیط جدید منطبق میکنند. این مثال شاید یکی از بهترین مثالهایی است که توان بینظیر و مثالزدنی چشمان ما را به رخ سایر رقیبان میکشد. اما فراموش نکنید که گونههای جانوری دیگری هم هستند که حتی بهتر از ما در نور ضعیف میتوانند ببینند.
اجازه دهید که در همین ابتدای کار شما را با یک حقیقت تلخ آشنا کنیم، توان رقابتی چشمان ما در هنگام گرگ و میش یعنی زمانی که هوا تاریک میشود، در مقایسه با اغلب گونههای شبگرد کم میشود. یک مثال ساده، در یک روز پاییزی یا زمستانی درست زمانیکه هوا رو به تاریکی میرود، با یک روزنامه از منزل یا محل کارتان خارج شوید. در هوای آزاد روزنامه را باز و شروع به خواندن کنید، بعد از مدتی احساس میکنید که گویی حروف سیاهرنگ روزنامه با زمینه سفید زیر آن در حال ادغام شدن هستند رفتهرفته خطوط سیاهرنگ خاکستری شده و کمکم توان تشخیص آنها غیرممکن میشود. حالا فرض کنید که چشمهای شما را با چشمهای یک گربه عوض کنند، این باور نکردنی است: میتوانید همه کلمات را به همان وضوح که در روز میبینید، مشاهده کنید. دقیقاً همینجاست که چشمان تکاملیافتهی ما در یک رقابت نابرابر مقهور چشمهای گربهسانان میشود. جالب اینجاست که چشمان گربهسانان علیرغم عادت شکارگریشان نهتنها در شب بلکه حتی در طول روز نیز بسیار حساس است. این مخلوقات شگفتانگیز که بهترین دید شب را دارند، در هنگام روز نیز با چشمان خارقالعادهشان کوچکترین کورسوی نور را گرفته و دید بسیار خوبی دارند. علم فیزیک به ما میگوید که گربهها حتی زمانیکه چیزی برای دیدن هم وجود ندارد، میبینند.

عدسی چشم گربهها از انسانها بزرگتر است ضمناً نور دوبار از شبکیهی چشم گربهها میگذرد یعنی شبکیهی آنها دو برابر شانس بیشتری جذب نور را دارد.
معیار سنجش بینایی
میزان نور به ازای مترمربع را با واحدی به نام لوکس (Lux) اندازهگیری میکنند. در حقیقت این واحد بدینمنظور استفاده میشود که بتوانند میزان نور مورد نیاز برای دیدن را در موجودات مختلف با یکدیگر مقایسه کنند. بعنوان مثال چشمان انسانها در نور روز یعنی زمانیکه میزان روشنایی معمولاً بیش از ۱۰ هزار لوکس است، بخوبی میبیند. اگرچه چشمان تکاملیافتهی ما انسانها حتی در شرایطی که میزان نور یک لوکس هم هست یعنی تقریباً زمانیکه هوا رو به تاریکی میرود، باز هم میبیند. اما جالب اینجاست که یک گربهی خانگی معمولی تنها در یکهشتم نوری که ما انسانها نیاز داریم، میببیند. مطالعات نشان میدهد که گربهی خانگی با نام علمی (Felis catus) در نوری به میزان ۰٫۱۲۵ لوکس، بینایی بسیار خوبی دارد. اساس عملکرد چشم ما و گربهسانان مشابه است اما علت این بینایی خارقالعاده را باید در جای دیگری جستجو کرد چرا که گربهها بعنوان شکارچیان شبگرد نیاز به دید بهتری دارند تا ما انسانها که بخش اعظم فعالیت خودمان را در روز انجام میدهیم.
ساختار مشابه
چشم انسان و گربهسانان سه جزء مهم مشابه دارد: یک حفره که اجازه میدهد تا نور وارد شود و به آن مردمک میگویند، یک عدسی که نور را متمرکز میکند و یک پرده که تصویر بر روی آن میافتد و به آن شبکیه میگویند. اما در چشم گربهسانان هر سه جزء فوق به نوعی اصلاح شدهاند. بعنوان مثال مردمک چشم انسانها گرد است در حالیکه مردمک چشم گربهها حالت بیضی شکل دارد. مردمک چشم گربهها در طول روز به اندازهای باریک میشود که بیشتر شبیه یک شکاف یا یک درز جلوه میکند در حالیکه همین مردمک در طول روز تا حداکثر میزان ممکن عریض میشود. مردمک چشم انسانها میتواند باز و بسته شود اما قطعاً نه تا آن اندازه که مردمک گربهها تغییر میکند. علاوه بر این چشم گربهسانان در مقایسه با انسان عدسیهای بزرگتری دارد و همین مساله به آنها اجازه میدهد تا نور بیشتری را از محیط اطراف دریافت کنند. همچنین گربهسانان یک لایهی انعکاسی در پشت شبکیه چشمشان دارند که به آن پرده درخشان یا (Tapetum lucidum) میگویند همین پرده است که باعث میشود تا چشم گربهسانان در شب بدرخشد. عملکرد چشم آنها به این شکل است که نور ورودی از شبکیه میگذرد و سپس مجدد از پشت شبکیه به درون شبکیه باز میتابد و همین عمل ساده باعث میشود که گیرندههای حسی شبکیه، نور بیشتری دریافت کنند و در عمل بهتر ببینند. در یک تعریف ساده میتوان اینطور گفت که نور دو بار از شبکیه گربهسانان میگذرد لذا شبکیه دو برابر شانس این را دارد که نور را جذب کند.

چشم انسانها در نور روز یعنی زمانیکه میزان روشنایی بیش از ۱۰ هزار لوکس است، بخوبی میبیند. چشم ما حتی زمانیکه هوا تاریک میشود و میزان نور یک لوکس هم هست، میبیند در حالیکه یک گربه خانگی معمولی تنها به یکهشتم نوری که ما انسانها نیاز داریم، نیاز دارد.
شبکیهی گربهسانان رمز دید بهتر
علاوه بر تمامی مواردی که در بالا به آنها اشاره شد، باید این نکته را هم در نظر داشته باشید که گربهسانان در عمل آرایش شبکیه خودشان را تغییر دادهاند. اجازه دهید که مساله را اینطور توضیح دهیم، دو نوع از سلولهای حساس به نور در شبکیهی چشم گربهسانان وجود دارد: اول سلولهای مخروطی که به رنگ حساس هستند اما تنها در نور روشن روز کار میکنند در حالیکه سلولهای استوانه شکلی هم هستند که تنها رنگهای سیاه و سفید را میشناسند و برعکس سلولهای مخروطی تنها در نور ضعیف شب کار میکنند. ما انسانها تعداد زیادی سلولهای مخروطی داریم اما گربهسانان برخلاف ما سلولهای استوانهای بیشتری دارند. گربهسانان به ازای هر سلول مخروطی ۲۵ سلول استوانهای در شبکیهی چشمهایشان دارند و این رقم در مورد انسانها کاملاً متفاوت است چرا که ما انسانها به ازای هر سلول مخروطی تنها ۴ سلول استوانهای داریم. دید گربهها در روز مشابه انسانها است با این تفاوت که آنها نسبت به دو رنگ قرمز و سبز حالت کوررنگی دارند. گربهسانان میتوانند رنگ آبی را از سایر رنگها تمییز دهند اما نمیتوانند بین رنگهای قرمز، قهوهای و سبز تمایزی قایل شوند.
یک گربه در هر میلیمتر مکعب شبکیهاش، حدود ۳۵۰ هزار سلول استوانهای دارد در حالیکه این رقم در انسانها بین ۸۰ تا ۱۵۰ هزار متغیر است. در گربهسانان سیگنالها از حدود ۱۵۰۰ سلول استوانهای به هر نورون عصبی منتقل میشوند و نورونها نیز پیامها را به همین ترتیب از شبکیه به مغز مخابره میکنند. همهی اینها بدان معناست که چشم گربهها حتی کوچکترین سیگنالها را هم دریافت میکند و به مغز مخابره میکند لذا تصویری که گربههاسانان میبینند، بسیار کاملتر از آن چیزی است که ما تصور میکنیم.
گربهها هم پیروز این رقابت نیستند
حال با همه این اوصاف اگر فکر میکنید که گربهسانان حساسترین چشمهای دنیا را دارند، سخت در اشتباه هستید. حیوانی به نام شبگرد یا (Tarsiers, Tarsiidae) در نواحی جنوب شرقی آسیا زیست میکند که قطر چشمهایش بین ۱.۵ یا ۱.۸ سانتیمتر است و چشمهایش تقریباً کل صورتش را پوشاندهاند. این حیوان حتی میتواند در نوری به میزان ۰٫۰۰۱ لوکس هم به خوبی ببیند. شبگردها در اصل یک خانواده از راسته نخستیسانان هستند و بخش اعظم زندگی خودشان را در روی درخت میگذرانند. آنها بزرگترین چشمها را نسبت به اندازه بدنشان در بین همه پستانداران دارند. بدن یک شبگرد به استثنای دمش حدود ۹ الی ۱۶ سانتیمتر است. تنها نکته منفی چشمهای شبگرد این است که قابلیت جابجایی ندارد اما آنها برای جبران این نقیصه راهکاری ایدهآل دارند: سر یک شبگرد درست ۱۸۰ درجه میچرخد. شبگردها شکارچی هستند و طعمه خودشان یعنی حشرات را در صبح زود یا اوایل شب شکار میکنند. در این اوقات از روز میزان نور بین ۰٫۰۰۱ تا ۰٫۰۱ لوکس متغیر است. چشم شبگردها تا حدودی شبیه ما انسانهاست با این تفاوت که اندازه آن به راستی بزرگتر است. دو عامل بزرگی چشم و ماهیچههای زیادی که در اطراف چشمها وجود دارند، این اجازه را به شبگردها میدهد که میزان نور ورودی به چشمهایشان را کنترل کنند. در شبکیهی چشم شبگردها نیز درست مثل گربهها بیشتر از ۳۰۰ هزار سلول استوانهای وجود دارد.

در شبکیه چشم شبگردها نیز درست مثل گربهها بیشتر از ۳۰۰ هزار سلول استوانهای وجود دارد.
قهرمانان بعدی کیستند؟
سوسکهای سرگین غلتان را که حتماً دیدهاید، همانهایی که از مدفوع سایر حیوانات تغذیه کرده و آنها را به شکل یک توپ گرد حمل میکنند. یک سوسک سرگین غلتان میتواند به راحتی مدفوعی تا بیش از ۲۰۰ برابر وزن بدن خود را جابجا کند. چشمهای آنها با چشمهای ما بسیار تفاوت دارد چرا که چشم همهی حشرات مرکب است. چشمهای مرکب از واحدهای مجزایی به نام ریزچشمک (Ommatidia) تشکیل شده است که به اشکال گوناگون با یکدیگر ترکیب میشوند. در حشرات روزپرواز هر ریزچشمک یک رنگدانه محافظ دارد اما در حشرات شبپرواز این محافظ رنگدانه وجود ندارد و این بدان معنی است که نوری که توسط چندین ریزچشمک جمعآوری میشود، میتواند ترکیب شود و بر روی یک گیرندهی نوری متمرکز شود و این مساله در جای خود حساسیت چشمها را بیشتر میکند. مطالعات نشان میدهد که سوسکهای سرگین غلتان به سه گروه تقسیم میشوند، سوسکهای روز پرواز که ریزچشمک آنها محافظ دارد، سوسکهای عصرپرواز که اطلاعات ریزچشمکها را با هم ترکیب میکنند و در نهایت هم سوسکهای شبپرواز که تعداد ریزچشمکهای آنها دوبرابر سوسکهای عصرپرواز است. جالب اینجاست که چشمهای یک سوسک شبپرواز می تواند ۸۵ بار حساستر از چشمهای یک سوسک روزپرواز باشد. یک سوسک سرگین غلتان شبپرواز میتواند در شرایطی که میزان نور بین ۰٫۰۰۱ تا ۰٫۰۰۰۱ لوکس است هم بخوبی ببیند. سوسکهای سرگین غلتان به سه گروه تقسیم میشوند، سوسکهای روز پرواز که ریزچشمک آنها محافظ دارد، سوسکهای عصرپرواز که اطلاعات ریزچشمکها را با هم ترکیب میکنند و در نهایت هم سوسکهای شبپرواز که تعداد ریزچشمکهای آنها دوبرابر سوسکهای عصرپرواز است.

سرگین غلتانها هم چشمان بسیار تیزی دارند.
زنبورهای عسل اجتماعی هم دید خارقالعادهای دارند
دانشمندان سوئدی به این نتیجه رسیدهاند که برخی از زنبورها نیز واجد محافظ ریزچشمک هستند و به همین دلیل است که کار خودشان را برای یافتن غذا به بهترین نحو ممکن انجام میدهند. آنها در سال ۲۰۰۴ به این نتیجه رسیدند که برخی از زنبورهای شبفعال در شرایطی مسیر خودشان را بخوبی پیدا میکنند که میزان روشنایی محیط حتی ۲۰ بار کمتر از زمانی است که در آسمان ستاره دیده میشود. شبکاری برای زنبورهای عسل دو مزیت دارد: اول اینکه آنها میتوانند از شیره و گرده گلهایی که در شب شکوفا میشوند، استفاده کنند و دوم اینکه در این اوقات تعداد مهاجمان و انگلها نیز کمتر است. اما انجام اینکار زمانی امکانپذیر است که چشم آنها نیز قابلیتهای خاصی داشته باشد. چشم برخی از گونههای زنبورهای عسل شبفعال به حدی پیشرفته است که سیگنالهای ارسالی ریزچشمکها در وهله نخست به صورت گروهی جمعآوری میشود و سپس دادهها در حجم وسیع به مغز مخابره میشوند. دادههای بیشتر هم به این معناست که تصویر میتواند در عمل شفافتر و روشنتر باشد. چشم برخی از زنبورهای عسل شبکار به حدی پیشرفته است که میتوانند حتی در زمانیکه میزان نور ۰٫۰۰۰۶۳ لوکس هم بخوبی ببینند.
شبکاری برای زنبورهای عسل دو مزیت دارد: اول اینکه آنها میتوانند از شیره و گرده گلهایی که در شب شکوفا میشوند، استفاده کنند و دوم اینکه در این اوقات تعداد مهاجمان و انگلها نیز کمتر است.
دید سوسکها را دست کم نگیرید
ما نمیتوانیم دید سوسکها را با سایر حیوانات مقایسه کنیم چرا که دید آنها به نحو متفاوتی اندازهگیری میشود. اما واقعیت این است که چشم سوسکها به شکل وصفناپذیری خارقالعاده و بسیار حساس است. در سال ۲۰۱۴ دانشمندان فنلاندی به این نتیجهگیری رسیدند که سلولهای حساس به نور ریزچشمکهای سوسکها حتی به سطوح خیلی اندک نور هم واکنش نشان میدهد. اجازه دهید که یک مثال ساده بزنیم، چشم یک انسان حداقل به ۱۰۰ فوتون همزمان نیاز دارد تا بتواند چیزی را تشخیص دهد اما سلولهای حساس به نور چشم سوسکها از اینها هم حساستر هستند. سلولهای حساس به نور سوسکها حتی زمانی هم که کمتر از یک فوتون نوری در هر یک ثانیه به آنها میرسد، باز هم از خودشان عکسالعمل نشان میدهند.
زندگی در ترس؛ با بزرگترین دایناسورهای گوشتخوار آشنا شوید

معمولا هنگامی که صحبت از دایناسورهای گوشتخوار عظیمالجثه به میان میآید، «تایرانوساروس» (Tyrannosaurus) یا «تی-رکس» (T-rex)، به عنوان بزرگترین درندهای که پا بر روی زمین گذاشته، نام برده میشود. شاید محبوبیت و کثرت استخوانهای کشف شده از این دایناسور را بتوان عامل اصلی این موضوع دانست. به هر حال، این شرایط تنها تا دههی ۹۰ میلادی واقعیت داشت و از اواسط این دهه، فسیلهای جدیدی در جنوب قارهی آمریکا و همچنین در آفریقا کشف شد و موجوداتی بزرگتر از تی-رکس به لیست دایناسورهای گوشتخوار اضافه شد. متاسفانه امکان بازیابی اسکلت کامل این دایناسورها به دلیل از بین رفتن بیشتر قسمتهایشان وجود نداشت و همین موضوع باعث شده تا سایز نهایی آنها، تقریبی و با توجه به سایز جمجمهی آنها تخمین زده شود.
در ادامه، به معرفی بزرگترین دایناسورهای گوشتخوار کشف شده تا به امروز میپردازیم.
4. Tyrannosaurus Rex
در کمال تعجب، «تایرانوساروس رکس» (Tyrannosaurus Rex) یا «تی-رکس» (T-Rex) رتبهی آخر این لیست را به خود اختصاص داد. تایرانوساروس به معنی «سوسمار ستمگر» و رکس به معنی «پادشاه» است. با وجود ۱۲/5 متر طول، ۶ متر ارتفاع و وزنی معادل 20 تن، به نظر میرسد که نام مناسبی برای این دایناسور انتخاب شده باشد.
تی-رکس یکی از شناختهشدهترین دایناسورهای گوشتخوار عظیمالجثه است که در شمال غرب قارهی آمریکا میزیسته.طول جمجمهی تی-رکس به ۱.۵ متر میرسیده که در آن دندانهایی خمیده و خنجر مانند با طول حداکثر 4۰ سانتیمتر قرار گرفته بودند. آروارهی تی-رکس به طرز باورنکردنی قدرتمند بود(قدرتمندترین آواره تاریخ) و اصلا قابل قیاس با آروارهی تمساح یا کوسه نیست. برخلاف اکثر دایناسورهای گوشتخوار که آروارهای V شکل داشتند، تی-رکس از آروارهای U شکل بهره میبرد که این موضوع مزایا و معایبی را برای این دایناسور به وجود میآورد. مزیت آروارهی U شکل در حجم بیشتر گوشت و استخوانی است که میتواند با یک بار گاز گرفتن از طعمه جدا کند ولی در عوض این نوع آرواره، فشار بیشتری را بر روی دندانهای جلویی وارد میکند. دانشمندان بر این باورند که تی-رکس میتوانست با هر بار گاز گرفتن، نزدیک به ۲۵۰ کیلوگرم گوشت را از بدن طعمهی خود جدا کرده و استخوانهایش را خرد کرد.
بارزترین مشخصهی تی-رکس، دستهای بسیار کوچکش است. با اینکه این دستها تنها دو انگشت داشته و طولشان از یک متر تجاوز نمیکند، ولی استخوانهای ضخیمشان نشان میدهند که فضای زیادی برای قرارگیری ماهیچه بر روی آنها وجود داشته است. به همین دلیل انتظار میرود که قدرت دستهای تی-رکس بسیار زیاد باشد. حالت و میزان عضلهی جلو بازوی این دستها نشان میدهد که میتوانند به راحتی تا ۲۰۰ کیلوگرم وزن را از زمین بلند کنند. نظریههای زیادی در مورد استفادهی این چنین دستهایی ارائه شده؛ شاید تی-رکس با دستهایش طعمه را نگه میداشته و شاید هم برای بلند شدن از خواب از آنها استفاده میکرده است. به علاوه، با توجه به قدرت، ضخامت و حالت استخوانهای پا و همچنین قدرت دم، تی-رکس میتوانسته با سرعتی معادل ۴۰ کیلومتر بر ساعت بدود.
برخلاف آنچه در مورد بینایی ضعیف تی-رکس به باور عوام تبدیل شده، آخرین تحقیقات دانشگاه «اورگن» (Oregon) بر روی شکاف و حالت قرارگیری چشمان تی-رکس نتایج جالبی را در برداشته است؛ با بررسی مدل شبیه سازی شده و مقایسهی چندین دایناسور، «کنت استیون» (Kent Stevens) محقق دانشگاه اورگن به این نتیجه رسیده که چشمان تی-رکس، زوایای دید ۵۵ درجهای داشته، تیزبینی آنها ۱۳ برابر چشمان انسان بوده و میتوانسته طعمه را از فاصلهی ۶ کیلومتری تشخیص دهد. این نظریه یعنی چشمان تی-رکس بیش از ۳.۵ برابر چشمان عقاب تیزبین و دقیق بوده است.
تحقیقات انجام شده بر روی فسیلهای تی-رکس در دانشگاه «اوهایو» (Ohio)، به حرکات سریع سر و چشمان این دایناسور اشاره دارد. به علاوه، این تحقیقات نشان داده که تی-رکس میتوانسته فرکانسهای صوتی پایین را حس و طعمهی خود را از فاصلهی بسیار دور، شناسایی کند.
آخرین استخوانهای کشف شده از تی-رکس، بافتی رشتهای را در قسمتهای مختلف بدنش نشان میدهد و این یعنی حداقل قسمتهایی از بدن این دایناسور، پر داشته است. حتی اکتشافات بعدی نشان دادند که بدن تی-رکسهای بالغ، تماما توسط پر پوشانده شده بوده است. اگر این موضوع صحت داشته باشد، ظاهر واقعی تی-رکس برخلاف تصویری که تا کنون گمان زده میشد، شبیه به یک پرندهی بسیار بزرگ خواهد بود.
3. Carcharodontosaurus
در اواسط دورهی کرتاسه، یعنی تقریبا ۱۰۰ میلیون سال پیش، دایناسوری عظیمالجثه با نام «کارکرودانتوساروس» (Carcharodontosaurus) میزیسته. نام کارکرودانتوساروس که از «کارکرودان» (Carcharodon) (نام بزرگترین کوسهی سفید) گرفته شده، به معنی «سوسمار دندان تیز» است.
استخوانهای کشف شده از این دایناسور نشان میدهد که کمی از تی-رکس بزرگتر بوده و طول آن تا ۱۳ متر میرسیده است. برای اولین بار و در سال ۱۹۴۲ میلادی، دو دندان از این دایناسور در مرز بین مراکش و الجزایر کشف شد. ۶ سال بعد و در مصر، استخوانهای جمجمه، دندان، چنگال، مفصل و پاهای این دایناسور هم کشف شد. در نهایت در سال ۱۹۹۵ میلادی، در مراکش و نزدیک همانجایی که اولین بار دندان کارکرودانتوساروس مشاهده شده بود، جمجمهی کاملتری از کارکرودانتوساروس به دست آمد.
طول جمجمهی یک کارکرودانتوساروس بالغ به ۱.۶ متر میرسیده است. آروارهی این دایناسور، دندانهای زیادتری در مقایسه با تی-رکس در خود جای میداده که طول هر یک از آنها به بیش از ۲۰ سانتیمتر میرسیده است.
هم دوره با کارکرودانتوساروس، یعنی حدود ۱۰۰ میلیون سال پیش و ۳۰ میلیون سال پیش از ظهور تی-رکس، در قسمتی از کرهی زمین که امروزه کشور آرژانتین در آن واقع است، درندهای بزرگتر از تایرانوساروس رکس و حتی کارکرودانتوساروس با نام « گیگاناتوساروس» (Giganotosaurus) زندگی میکرد. گیگاناتوساروس به معنی سوسمار عظیمالجثهی جنوبی است (در اینجا «جنوب» اشاره به جنوب قارهی آمریکا دارد) و اولین بار اسکلت آن در اواخر دههی ۸۰ میلادی کشف شد. کاملترین اسکلت این دایناسور (که حدود ۷۰ درصد بدنش را تشکیل میداد) در سال ۱۹۹۴ در جنوب آرژانتین کشف شد. این دایناسور در سال ۱۹۹۵ میلادی با عنوان «دایناسوری که از تایرانوساروس بزرگتر است!» به عنوان اصلی مجلات علمی مبدل شده بود. متاسفانه تا به امروز، اسکلت کامل این دایناسور کشف نشده است.
گیگاناتوساروس نزدیک به ۱۴ متر طول و 6 متر ارتفاع داشته و وزن آن معادل 17 تن بود. برخلاف تی-رکس، دستهای گیگاناتوساروس بزرگتر و دارای ۳ انگشت بود.
این دایناسور جمجمهای بزرگتر از تی-رکس داشت که طولش به ۱.۶ متر میرسید. برخلاف تی-رکس که آروارهای بر خرد کردن استخوان داشت، آروارهی گیگاناتوساروس بیشتر برای برش مناسب بود و قدرت آن، یکسوم آروارهی تی-رکس تخمین زده شده است. در حقیقت، جمجمه و آروارهی گیگاناتوساروس به شکلی طراحی شده که آن را مناسب طعمههای کوچک میکرده است. همین موضوع باعث شد تا دانشمندان به این نتیجه برسند که گیگاناتوساروسها برای شکار گیاهخواران بزرگ، به صورت گروهی حمله میکردهاند. به علاوه قسمت انتهایی جمجمهی گیگاناتوساروس کوچکتر از جمجمهی تی-رکس است، بنابراین مغز این دایناسور کوچکتر از مغر تی-رکس بود.
استخوانبندی درشتتر و وزن کمتر و عضلات ضعیف تر از تی-رکس باعث میشد که گیگاناتوساروس بتواند سریعتر باشد و با سرعتی معادل ۵۰ کیلومتر بر ساعت بدود.
1. Spinosaurus
در مردابهای شمال آفریقا و در دورهی کرتاسه (بین ۱۰۰ تا ۱۱۰ میلیون سال پیش)، بزرگترین دایناسور گوشتخوار جهان یعنی «اسپینوساروس» (Spinosaurus) میزیسته. این دایناسور ۱8 متر طول، ۶ متر ارتفاع و بیش از 20 تن وزن داشته و کاملا بزرگتر از تایرانوساروس و گیگاناتوساروس است.
همانطور که از نامش مشخص است (اسپینوساروس یعنی سوسمار تیره پشت)، استخوانهای مهرهی پشت اسپینوساروس با طول بیش از 2 متر بیرون زده و توسط پوستی ضخیم به هم متصل شده بودند. این موضوع سبب شده تا یک صفحهی بادبانی شکل بر روی کمر این دایناسور ایجاد شود. البته بعضی از محققان بر این باورند که این استخوانها توسط چربی و گوشت به هم متصل شده بودند و اسپینوساروس یک کوهان داشته است. هنوز کاربرد دقیق این باله مشخص نیست ولی به احتمال زیاد، تنظیم درجه حرارت بدن دایناسور، کاربرد اصلیاش بوده. این باله شامل رگهای خونی بسیار زیادی بود که باعث میشد تا گرمای بدن با سرعت بیشتری خارج شود. شاید هم از این باله به عنوان ابزاری برای ترساندن دیگر دایناسورهای گوشتخوار استفاده میکرده است. به هر صورت، هنوز کاربرد اصلی این باله (یا کوهان) مشخص نیست.
اسپینوساروس همانند تمساحهای امروزی، آروارهای بلند و کشیده (۱.۷۵ متر) داشته و همانند آنها، هم در خشکی و هم در آب میزیسته است. جدیدترین تحقیقات نشان میدهد که آروارههای اسپینوساروس برخلاف تایرانوساروس و گیگاناتوساروس، قدرت زیادی نداشتند و به همین دلیل، این دایناسور بیشتر طعمههای خود را از میان ماهیهای کوچک انتخاب میکرده است. پوزهی اسپینوساروس از منافذ فراوانی تشکیل شده که به عنوان فشارسنج عمل میکردهاند و باعث میشدند تا اسپینوساروس بتواند حرکت ماهیهای اطراف خود را در زیر آب شناسایی کند.
در حال حاضر در موزهی «نشنال جئوگرافیک» (National Geographic) در مرکز ایالاتمتحده، اسکلت کامل اسپینوساروس برای مشاهدهی عموم، قرار گرفته است.
خارج از لیست: Mosasaurus
تصور کنید که دست و پای تی-رکس را برداشته و به جای آنها باله قرار دهید و سپس آن را به آب بی اندازید؛ چنین هیولایی «موساساروس» (Mosasaurus) نام خواهد داشت! موساساروس به معنی «سوسمار رودخانهی میوس» است و به رودخانهای که این دایناسور برای اولین بار در کنار آن کشف شده بود، اشاره دارد.
موساساروس در اواخر دورهی کرتاسه (بین 65 تا 70 میلیون سال پیش) و در غرب اروپا و آمریکای شمالی میزیسته و طول بدنش تا ۱۸ متر میرسیده است. آرواره بزرگ و کشیدهی این دایناسور 19 تنی، به دندانهای مخروطی شکل مجهز شده بود و میتوانست فشار بسیار زیادی را بر روی طعمه اعمال کند. علاوه بر دندانهای اصلی، در سقف دهان این دایناسور، تعدادی دندان کوچکتر هم وجود داشت که از فرار کردن طعمههایی که در حال ورود به گلوی موساساروس بودند، جلوگیری میکردند.
موساساروس بدنی آیرودینامیک داشت و میتوانست به خوبی در مقابل مقاومت آب، با سرعت زیادی شنا کند. به علاوه، قسمت انتهایی دم این دایناسور، نیروی محرک بسیار قدرتمندی را ایجاد میکرد.
آخرین تحقیقات نشان میدهد که موساساروس، چشمان بزرگ ولی ضعیفی داشت و شکارچی ماهری محسوب نمیشد. این موضوع سبب شده بود تا این دایناسور، نزدیک سطح اقیانوسها زندگی کرده و از ماهیها، صدفها، لاکپشتها و حتی کوسهها تغذیه کند.
حال تصور کنید که هنوز این موجودات عظیمالجثه منقرض نشده بودند و در جهانی مشترک با آنها زندگی میکردیم…
خوب ولی به نظرتون کدام یک از همه مخوف تر و قدرتمند ترند؟
بله تیرکس
از همه قویتر و مخوف تر است زیرا:
آرواره اش قدرتمند ترین است
طول دندانش بیشتر است و از مقاومت بسیار بالایی برخوردار است
ماهیچه های قویتری دارد
باهوشتر است
از قدرت بینایی و شنوایی بیشتری برخوردار است
مقاومت استخوان هایش بسار بالاس
سلطان بی رقیب حیوانات دریا و خشکی
طول این دایناسور 13 متر و ارتفاع آن 6 متر بوده است. تیرکس با سرعتی معادل 16 کیلومتر در ساعت راه میرفته ، اما در هنگام حمله سرعتش تا 50کیلومتر هم می رسیده است و بین 50 تا 100 دندان 20 تا 40 سانتیمتری داشته است . وزن آن بالغ بر 15 تا 20 تن نیز میشده است.
همه چیز در مورد این درنده وحشی طوری طراحی شده که با جمجمه 1/5 متری خود دارای حداکثر فشار خورد کننده ممکن باشد قدرت آواره تی رکس تخمین زده شده در بالاترین فشار ممکن برابر است با 315000 نیوتن میباشد( بالاترین فدرت فشار بین حیوانات کنونی یعنی کروکدیل آب شور حداکثر 9000 نیوتن است) تیرکس قدرتمند ترین آرواره در تاریخ دارد و یکی از دلایل برتری او نسبت به سایر گوشتخواران مانند اسپایناساروس(اسپینوسور) یا جیگاناتاساروس(گیگاناتاسوروس یا گیگاناتاسور) است. در ضمن تیرکس قویترین قدرت عضله بین دایناسور های گوشتخوار را داشته است.